اولش تصمیم داشتم با اسنپ برم

بعد دیدم خیلی گرمه

دو قدم راه تا مترو رو اسنپ گرفتم

 با مترو رفتم

خیلی هم خنک بود

خونش به ایستگاه مترو خیلی نزدیکه

یک ربعی کارم طول کشید و دوباره برگشتم سمت ایستگاه مترو

ی مقدار خرید داشتم از شهر کتاب

شهر کتاب حراج زده بود

چقدر شلوغ بود

کلی مجبور شدم تو صف بمونم تا بتونم خرید کنم

چسب های رنگی و ماژیک میخواستم

اگه قصد خرید کتاب دارید تا بیست درصد حراج زده شهر کتاب

من امسال به خودم قول دادم کتاب نخرم

واقعا اذیت میشم موقع اسباب کشی با این حجم کتاب

قرار بود امسال فقط کتاب بخونم

و از این هفته دارم فشرده کتاب میخونم

هوا آنقدر گرمه و بیرون خیلی اذیت میشم

تصمیم گرفتم بمونم خونه بیشتر عصر ها و کتاب بخونم

البته نبود امید هم بی تاثیر نبود

ی چند تا کتاب صوتی هم خریدم

باید کم کم گوش بدم

دیشب قرار بود رسیدم خونه خبر بدم که امید زنگ بزنه

به امید میگم چی شد یکدفعه رفتی پیش دکتر؟

-حس کردم داری از من دور میشی

(دکتر شوهر عمه مادر دخترکه... امید رابطه خوبی با دکتر داره... و به نظرش برای مشورت گرفتن

مورد خوبی بوده چون دکتر کامل امید رو میشناسه و از شرایط زندگیش خبر داره)

 

-نظر دکتر این بود که نباید پافشاری می کردی؟

 

-بله... کلی سوال پرسید در مورد تو .. شخصیتت...شرایط زندگیت
 

-خوب.. چی شد که این حرف رو زد؟

 

-گفت : ی خانم مستقل بعد از جدایی.. به سختی تن میده دوباره به ازدواج

اینکه بعد از جدایی خوشحال بوده ... درگیر نوسانات احساسی بعد جدایی نشده..قوی بوده

باعث میشه احساس نیاز به زندگی مشترک نداشته باشه

 

-مگه میشه کسی احساس نیاز نداشته باشه؟ هیچ چیزی بیشتر از ........داشتن ی خانواده مهم نیست تو زندگی

 

--منم همچین حسی در مورد تو ندارم به دکتر هم گفتم

-دکتر گفته:  فقط در ی حالت امکان ازدواج با این خانم هست

و اون زمانیه که خودش جلو بیاد و از تو بخواد ازدواج کنید

می تونی صبر کنی؟

(امید هنوز بیان نکرده که می تونه صبر کنه یا نه...ولی از اینکه این چند روز تو خودم بودم

حس میکنم ترسیده)

دکتر گفته: البته با شناختی که از تو دارم... میدونم آنقدر برات مهم بوده که تو رو بکشونه اینجا

به امید گفته اگه بخوای بهی رو توصیف کنی در موردش چی میگی؟

امید گفته بهی معجزه زندگی منه!!

دکتر گفته برای معجزه زندگیت باید بیشتر از این ها صبور باشی

 

 

شب خیلی ذهنم درگیر بود

میدونم امید خیلی زیاد و غیر معمول دوستم داره

میدونم برای از دست ندادنم این مدت همه کاری کرد

همه جور مواظب هر حرف و هر کاری بود

به اون اندازه ای که دلم میخواد خودم تو این ماجرا صدمه نبینم و اذیت نشم

نگران امید هم هستم

 

 


امروز صبح حتی تا قبل باشگاه رفتن

هی گوشیم رو چک کردم مبادا استاد جان پیام بده  و بگه منتظرمه

رفتم باشگاه

این هفته کل سه روز رو مرتب رفتم

رسیدم ....فقط اون خانمی که دوستش دارم اومده بود

پنج دقیقه به هشت بود

سلام و احوالپرسی کردیم و شروع کرد سوال پرسیدن

پسرش دکتری عمران خونده شریف

قصد رفتن داره و بقیه بچه هاش آمریکا هستن

خیلی مودبانه از من چند تا سوال پرسید

خوب شرایط سختی بود

نمیدونستم باید چکار کنم

یعنی این اولین باری بود که تو این موقعیت گیر کردم... مورد هایی که این مدت پیش اومد

و مثلا دوست مامان در جریان جدایی بودن

از ی طرف اینجور سوال ها رو دلم نمی خواد جدی بگیرم

میذارم به حساب کنجکاوی و دوستی

از ی طرف دیگه به صداقت از حتی اولین کلام اعتقاد شدید دارم

شاید دوستای اصفهانی من و خیلی بیشتر درک کنن

اصفهانی ها زیاد تمایلی به ازدواج با غیر اصفهانی ندارن

(اینکه من اصفهان زندگی میکنم و خانوادم ی شهر دیگه هستن!!)

خیلی براشون مهمه که مثلا اگه خودشون بالا شهر زندگی میکنن

دختر هم همون منطقه زندگی کنه

(اینکه من خونه از خودم نیست.. و مستاجرم)

کنار همه این ها موضوع جدایی من هم هست

 

خیلی جلو خودم رو گرفتم که وسط حرفامون نگم من جدا شدم.. و قضیه تموم بشه

به خودم میگم حتی اگه میخوای این موضوع رو بیان کنی

باید نوع رفتارت و حتی انتخاب کلماتت درست و مودبانه باشه

خلاصه که در حد ی صحبت دوستانه .. خوب بود مکالمه ما

سعی کردم با همین دید به موضوع نگاه کنم

 

رسیدم خونه دوش گرفتم..باید حسابی کار کنم امروز و برنامم رو پیش ببرم

 

 

پ.ن: از اینکه امید احساسش رو بیان میکنه و در مورد حرفای دکتر با من صادق بود

حس خیلی خوبی دارم

 

پ.ن: یادتونه دختر دایی چند ماه پیش زنگ زد و برام فال گرفت؟

یادتونه گفتم چقدر فالش پر از حرفای مثبت و پر انرژی بود؟

یادتونه به دختر دایی گفتم این ها رو از خودت در میاری ؟ یا واقعا گفت؟

تو فالم گفته بود ی معجزه ی احساسی تو زندگیم به زودی اتفاق می افته

گفته بود وقتی داره ی رابطه رو تموم میکنه ... این معجزه براش اتفاق می افته

خوشحالم که امید منو معجزه ی زندگیش میدونه

هر چند خودش هم دقیقا برای من همینه

 

 

پ.ن: هنوز حضوری حرف نزدیم و به ی نتیجه مشخص نرسیدیم

و امید هنوز نگفته که بعد مشورت با دکتر تصمیمش چیه

از دوشنبه هفته پیش امید رو ندیدم

 

 

۷ نظر ارسال شده است

  1. سلام بهی خانم
    من اولین باره پیام میدم
    متوجه نشدم شما اصفهانی نیستین؟خانوادتون مال ی شهر دیکه هستن؟
    جرا مادرتون با شما زندگی میکنن؟پدرتون یا بقیه خانواده اعتراضی ندارن؟

    در پاسخ
    سلام دوست عزیزم
    ممنونم که کامنت گذاشتید

    نه من ساکن اصفهان هستم ولی اصفهانی نیستم

    چون من تنها بودم اصفهان و سختم بود...نه بنده های خدا اعتراضی ندارن
    ۲۶ تیر ۹۸ , ۲۳:۱۸
  2. چقدر حس خوبی گرفتم....هم امید کار درستی کرده مشورت گرفته و هم دکتر فرد عاقل و دانایی بوده و مشورت خوبی بهش داده....
    میدونم که امید برات صبر میکنه...خیلی از خصوصیاتشو که بیان کردی شبیه مستر اچ هست.....حتی این هول بودنش برای ازدواج...و معجزه دونستنت...این شدت احساسی که بهت داره...و اینکه نمیخواد از دستت بده......
    و امیدوارم تا آخر تابستون که وقت داری برای شناخت بیشترش اگه موردی هست که توی زندگی آینده ت تاثیر میذاره رو بفهمی....و با یه شناخت کامل دست به انتخاب یا ردش بزنی...
    بهترینا نصیب دلت
    در پاسخ
    خوشحالم که حس خوب گرفتی

    واقعا اینطوری فکر میکنی؟ ولی هنوز هیچی نگفته مه سو

    چه جالب... خدا همسرت رو حفظ کنه

    تا آخر تابستون نه مه سو... اگه امید حرفای دکتر رو قبول کنه باید خیلی بیشتر از این ها صبر کنه
    شاید برای همین هنوز هیچی نگفته
    ۲۶ تیر ۹۸ , ۱۸:۵۹
  3. چقدر خوبه اقای امید اینقدر پخته و بادرک بالایی هستن...مکالمه با دکتر رو حظ کردم...

    مانتوهاتونم پیش پیش مبارک باشه...اگر دلتون خواست عکسشو بذارید تا ما هم ببینیم :)

    معجزه ی زندگی...چشمام قلب قلبی شدم این جمله رو خوندم...چققققققدر حسِ شیرینی عه :)

    ازدواج اصفهانی با غیر رو من ماجراهایی ازش دیدم و شنیدم باورنکردنی...یکی از دوستامون همیشه میخندید و میگفت اصفهان برای مادر و پدر من شیخ صدوق و مشتاق و ایناس باقی جاها بعدا به اصفهان اضافه شدن :))) برای بنده خدا فقط همونجاها خواستگاری میرفتن!!!!! 
    و الان بشدت معتقدم بهتره که با خودشون وصلت کنن :)

    در پاسخ
    مرسی عزیزم

    مانتو سرخابی رو قول داده بودم بذارم... که هنوز بد قولم
    اگه بتونم حتما عزیزم

    خودم تا چند ساعت گرم شده بودم از شنیدنش

    چه جالب... اینجا بسیار از این مورد ها می شنوم و می بینم

    من هم همین اعتقاد رو دارم
    ۲۶ تیر ۹۸ , ۱۶:۴۹
  4. سلام
    حالا خوبه آقا رفتن با دوستشون مشورت کردن
    میگم میشه دختردایی برای منم فال بگیرن؟😎
    در پاسخ
    بهله
    چرا نمیشه:))))
    ۲۶ تیر ۹۸ , ۱۳:۰۲
  5. منم خیلی به فال قهوه اعتقاد دارم بهی جان
    و حتی به من گفته بودند که کسی به اسم محمد میاد توی زندگیت که خیلی خوبه
    خیلی عجیب اتفاق افتاد همه ی پیش بینی هاشون
    در پاسخ
    چه جالب فرزان جان
    خداروشکر که فالت خوب بوده و تعبیر شده
    کارش درست بوده پس
    ۲۶ تیر ۹۸ , ۱۳:۰۰
  6. سلام مهربون
    امیدوارم درست و دقیق انتخاب کنی و خداوند تمام الطافش رو در جهت وجود مهربونت قرار بده
    در پاسخ
    سلام خانم رزا
    ممنونم انشالله
    ۲۶ تیر ۹۸ , ۱۲:۲۶
  7. چقدر خوبه که با یه آدم عاقل و با فکر طرف هستی
    واقعا در شرایط تو باعث آرامش هست
    بهی عزیزم.. به نظر منم توی اصفهان ازدواج کردن کار خیلی سختی هست و سختگیریهای خیلی بیخودی وجودداره و معیارهایی که هیچ ارزشی ندارن...
    عنوان پستت حال دل آدم را خوب میکنه
    انشاله که هرچی خیر و صلاح هست پیش بیاد
    در پاسخ
    امیدوارم همین طوری بمونه

    خیلی خوب میدونی منظورم چیه تیلو

    دقیقا
    انشالله
    مرسی عزیزم
    ۲۶ تیر ۹۸ , ۱۲:۱۸
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">