امروز مهمان دارم

مامانم، بابا، داداش، عمو جان

عمه کوچیکه و دخترش

دختر عمم که چند وقت پیش ناهار خونش بودم

یکی از پسر عموهام که از اصفهان اومده برای دکتر رفتن

قراره کوفته درست کنم

قیمه

و پیتزا

دیروز خرید کردم و قیمه را پختم

امروز تا ظهر کوفته درست کردم

و هنوز خیلی کار هست 

خودم دلم کوفته میخواست

بعد فکر کردم اگر کوفته ها خوب نشد

چکار کنم؟

قیمه گزینه ی دوم 

چون جوان ها پیتزا دوست دارند

پیتزا هم درست کردم

کوفته را به یک سبک و روش درست میکنم

که متفاوت از کوفته تبریزی هست

اول برنج را خیس میکنم

بعد تا حد کمی می پزم

که نه خام باشد و نه پخته 

گوشت، سبزی های خوش بو، پیاز،زرده تخم مرغ

نمک، فلفل و ادویه

را مخلوط میکنم

گردو وسط کوفته ها می‌گذارم 

تفت می‌دهم

و بعد می‌رود داخل یک سس

از پیاز، سیر، گوجه ، رب

و ادویه ها

کوفته های من خیلی بزرگ نیستند

اندازه یک پرتقال متوسط 

اگر با شعله ی کم پخته شود

و برای آماده سازی حوصله کنید 

خوب می‌شود

هیچکدام از مهمان هایم روزه نبودن

عمو جان وقتی رسید برایم میوه

خریده بود، یک جعبه آجیل پذیرایی

یک بلوز خنک

عمه جان برایم یک ظرف کریستال خریده بود

خیلی شیک بود و دوستش داشتم

پسر عمویم چند بسته گز و پولکی

و کارت هدیه به عنوان هدیه خانه ام

موقع شام همه غذاها خورده شد

عمو جان کوفته را دوست داشت

عمه ام گفت قیمه خیلی خوب شده

و پسر عمو هایم اولش چند تکه پیتزا خوردن

بعد که دیدن دلم میخواهد باز بخورند

پیتزاها را ته خوردند

و دوست داشتند

مامانم پیتزا خورد

بابا کوفته

و داداش قیمه

دختر عمه ام همه ی غذاها را امتحان کرد

و آن یکی دختر عمه ام قیمه را خالی خورد

خودم یک تکه پیتزا خوردم 

شب خوبی بود

کنار هم حرف زدیم از همه جا

مامانم و عمو جان هم بازی دوران

کودکی بودن

هم سن و هم کلاس

مامان میگفت عمو یک خروس خیلی بزرگ

داشته

برای مامان تعریف می کرده که به خروسم

زیاد گندم دادم و ترکیده!!!

ما هم به سادگی عمو جان می خندیدیم

که احتمالا بزرگتری خروس را خورده

و بچه را با این داستان گول زده!!

 

چهارده فرودین؛

فقط یادم هست تا ساعت سه که برسم

خانه ضعف کرده بودم

ناهارم یک لقمه نان و پنیر بود

دوش گرفتم و دوباره رفتم بیرون

در عید یک کیلو وزن اضافه کرده ام

و فعلا قصد دارم همین وزن را حفظ کنم

تا حدود نه شب بیرون بودم

وقتی رسیدم 

سر درد شده بودم

لباس ها را ریختم داخل ماشین

دوش آب گرم را باز کردم تا حمام پر از بخار شود

برگشتم آشپزخانه و قهوه جوش را پر از آب

گذاشتم روی گاز

برگشتم حمام با آب جمع شده در تشت بزرگ

بدنم را شستم

و کمی زیر دوش آب داغ ماندم

با سوختگی درجه یک از حمام بیرون آمدم

آب جوش داخل قهوه جوش را ریختم

روی خاک شیر

و یک بشقاب گذاشتم روی لیوان

تا خاک شیر عمل بیاد

لباس پوشیدم و خودم را خشک کردم

مسواک زدم

خاک شیر را خوردم و خوابیدم

 

پانزده فروردین:

ظهر تایم ماساژ بود

وقتی رسیدم منتظر بودم ببینم مهدی متوجه

تغییر وضعیت بدنم می‌شود؟

مهدی همیشه اول چک می‌کند

بعد سوال می پرسد

و بعد ماساژ انجام می‌دهد

همان اول گفت عضله پیدا کرده ای

و این برای من که از مهدی شنیده

بودم سر شانه ام هیچ عضله ای ندارد

و دارد خطرناک می‌شود 

یعنی خبر خوب

ماساژ بالاتنه تقریبا بدون درد بود

و این یعنی بدنم به سمت سلامت در حرکت است

اما پاهایم به شدت دردناک بود

و به دلیل زیاد پشت میز نشستن 

پشت پای چپم عضله کوتاه شده است

یک ساعت و نیم ماساژ گرفتم

مهدی قول داده بود بعد از عید

روی شش هایم کار کند

و امروز یادش انداختم

دردناک بود، چند بار فرصت خواستم 

تا بتوانم درد را تحمل کنم

اما هر چه بود تمام شد

برگشتم خانه، لباس عوض کردم

و رفتم پیاده روی و خرید برای خانه

 

 

پ.ن:خاکشیر و آب جوش داروی من هست 

هر زمان که حس میکنم ممکن هست هوای سرد

باعث سرماخوردگی یا کوفتگی بدنم شود

فقط باید حتما قبل از خواب خورده شود

و جای خوابتان گرم باشد 

اگر بعدش با پتو خودتان را گرم کنید که کمی عرق کنید

بسیار موثر است

 

پ.ن: پنجشنبه با آقای دکتر قرار دارم

اگر برایتان جالب باشد باید بگویم که 

چند سوال دارم که دلم میخواهد بپرسم!

 

پ.ن:مهدی امروز پرسید همیشه آنقدر میخندی؟؟

و چقدر سؤالش برایم سنگین بود

و چقدر حرف دارم با خودم در جواب این سوال!!

 

پ.ن:امید را بلاک کردم

اما انگار خنجری را تا ته در سینه ی خودم فرو کرده ام

او که نمی‌داند پیام تبریک سال نو ای که فرستاد

را هر روز، چند بار خواندم

او فقط می‌داند برای بهی پیام تبریک فرستاده

و جوابی دریافت نکرده

بعد از آن باز پیام فرستاده و حالا بلاک شده

از ماجرای خواندن چند باره پیام ها

یا خنجر هیچ نمی‌داند 

و زندگی همچین چیزی است

ما هیچ نمی‌دانیم و اگر می‌دانستیم زندگی برایمان

تا این اندازه بی رحم جلوه نمی کرد