از بین تمام اتاق های این خونه ی اتاق بزرگ

بود که وقتی میرفتیم اونجا خاله ها من و مامان شب

اونجا می خوابیدیم

خاله ها برای اینکه همه کنار هم باشیم

جای خوابشون را عوض می کردند

و همه یک جا می خوابیدم 

دایی دومی به زور خودش را جا می‌داد

تو اتاق و بعد به مامانم میگفت برام غریب آشنا بخون

من وسط های خواب و بیداری صدای

قشنگ مامان تو گوشم می پیچید که ترانه میخوند 

بزرگتر که شدم همیشه مامان میخوند

صدای قشنگی داره مامان و واقعا مناسب خوندن هست

تمام سالها من فکر می کردم استعداد خوندن ندارم

و این استعداد از مامان به من نرسیده

تا اوایل امسال که استاد مامان جدی نگاهم کرد

و گفت مگر میشه مادری آنقدر خوب بخونه

و دخترش استعداد نداشته باشه

بعدتر که مامان اینا برام استاد انتخاب کردن و 

افتادم رو دور تعلیم دیدن 

اون حس منفی

اون نه

تو ذهنم کمرنگ شد

این هفته استاد آوازم معتقد بود

صدا و استعداد م خیلی بهتر از مامان هست

برام توضیح داد که پیشرفتم با این تعداد جلسه

خیلی عالی هست و کمتر کسی

تا این حد میتونه پیشرفت کنه

و من که تازه متوجه شدم قدرت خوندن چه فرکانس هایی

را دارم ولی خودم بی‌خبر بودم

این طور نیستم که حالا بشینم فکر کنم

چرا زودتر نرفتم دنبالش

نه 

فقط متاسفم که زودتر فرصت بروز چیزها یی

در درونم را با آواز خوندن به خودم ندادم

 

پ.ن:نیمه اول سال داره تمام میشه

امسال برای من نیمه اول پر از تلاش بود

پر بود از روزهایی که بالن آرزوهام را تلمبه زدم

در آتش اشتیاقم برای رسیدن به هدف هام دمیدم

آرزو هام را پرنگ تجسم کردم

و سعی کردم جسور تر باشم

باید از خودم جسارت ریسک کردن بیشتری نشون

میدادم ولی هنوز چند روزی فرصت باقی مانده

تا پایان شهریور 

 

 

 

بدون نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">