آنقدر جلسه دفاع رفته ام در این شهریور

که حس میکنم کمی عصبی شده ام

دانشکده قوانین خاص خودش را دارد

اینجا هیچ دانشجویی نمی تواند از زیر فشار

فرار کند و راحت دفاع کند

نمی خواهم در مورد درست یا غلط بودنش بحث کنم

اما اینکه بتوانی به عنوان شخصی که دارد

درسش تمام می شود حرفی برای گفتن

داشته باشی حداقل برای من یکی خیلی مهم است

یادم هست در جلسه ی دفاع خودم

با اینکه شرایط زندگی ام داغون بود

با اینکه یک هفته قبل دفاع مریض شدم

و تمام یک هفته خوابیده بودم

اما سوالی نبود که نتوانم جواب بدهم

خارج از دانشکده سعی میکنم دفاع قبول نکنم

از نظر مالی به پولش نیاز ندارم

شهرستان که اصلا نمی‌روم 

اما این شهریور مجبور شدم پنج دفاع 

خارج از دانشکده بروم

که در یکی دو تا حس کردم 

استاد نتوانسته این دانشجوی چموش را رام کند

من اگر باشم یک سال دفاع را عقب می اندازم

پس کجا باید یاد بگیرد کار را درست تمام کند؟

نتیجه ی قابل قبولی ارائه بدهد؟؟

راستش نمی توانم سکوت کنم

و انگار حالا حداقل در این دو مورد 

دانشکده ای که دعوتم کرده بود حساب کار

دستش آمده!

 

دو: با استاد جان مقاله ای داریم که سه ماه هست

منتظر نتیجه ی داوری هستیم

دیروز برای استاد ایمیل زدم

حالشان را پرسیدم و در مورد مقاله حرف زدیم

استاد جان همیشه اعتقاد دارد

هر چقدر داور ها دیرتر پاسخ بدهند

نشانه ی بهتری است

 

سه: با آقای دکتر جلسه داشتیم

جلسه مثل قند شیرین بود

برای همچین روزی از قبل حرف زده بودیم

و فکر می‌کنم آن زمان چقدر تصور همچین روزی

شیرین بود

برنامه ریزی کردیم

در مورد کار حرف زدیم

قهوه و شیرینی خوردیم

کمی از همدیگر تعریف کردیم!!!

آقای دکتر چند بار جدی گفتند حواست باشد

داری چه قدم هایی برمیداری 

و این یعنی من حق داشتم، فکر می کردم

خوابم!

با چهار وکیل صحبت کرده ام

هر کدام شرایط خودشان را دارند

انتخاب برایم آسان نیست

من آدم رک بودن و همان اول کار یک‌راست سراغ

اصل موضوع رفتن هستم

من آدم توضیحات واضح و بی پرده هستم

و این چهار نفر برایشان بیشتر مهم است

بدانند من چقدر از این کارم پول به جیب خواهم زد

موضوعی که به نظرم نمی شود در موردش نظر داد 

و شاید حتی بتوانم بگویم به آنها در اول کار

ربطی ندارد.

هنوز وکیل انتخاب نکردم

برای منشی چند نفر تماس گرفتند

خانمی تماس گرفت که ادعا داشت 

زبانش خوب است

پرسیدم مدرک زبان دارند

گفت آره!

و این آره را با یک لحن بدی گفت

من منتظرم بودم مثلا از بله استفاده کند

یا کمی رسمی تر و مودبانه تر صحبت کند

برایشان متنی را پشت گوشی خواندم

نتوانست بگوید به فارسی یعنی چه!!

اینها همان ریسک هایی است که باید از قبل انجام میدادم

و ندادم!

 

چهار: روزهای تمرین را از زوج به فرد منتقل کردم

شنبه ها انگار همه چیز روی دور تند است

حالا روزهای فرد میروم

و انگار همین تغییر به ظاهر کوچک در برنامه ام

تاثیر زیادی دارد

ماه چهارم که تمام شد

عضلات شکمم بسیار سفت شده بودند

 و در ماه پنجم قرار است تمرینات شکمی سخت تری

داشته باشم

از وقتی ایمیل آمد دو کیلو کم کردم

چند روز بی اشتها و بی خواب شدم

دلیلش این بود که یکباره حس کردم

فشار زیادی را تحمل میکنم 

و تصمیم هایی که باید می گرفتم برایم 

آسان نبود

حالا هشت روز گذشته و من اوضاع

و احوالم بهتر شده

با پذیرش موضوع کنار آمده ام

اما چیزی روی شانه هایم سنگینی می کند

 

پنج: پیام ها را خوانده ام

می دانید وقتی می نویسید 

آن بار که نوشتم در شما تاثیر داشته

یا

نوشتن روزهایم برایتان حس خوب ایجاد می کند

می دانم که از صمیم قلبتان نوشته اید

منظورم این نبود که دیگر نمی نویسم

با جزئیات نوشتن برای من ریسک دارد

و من نمی خواهم این ریسک را فعلا بپذیرم

 

شش: بعد از رسیدن ایمیل، کمرِ مامان خوب شده

حالا دوباره سر حال شده

فکر می کنم برایش لازم بود کمی گریه کند

حالا هر بار مرا می بیند 

می گوید عجله نکن

با چند وکیل صحبت کن

 

هفت: به خودم دو کتاب هدیه داده ام

مدت ها بود کتاب عالی نخوانده بودم

این دو کتاب جز لیست کتاب هایی است که

میخواستم در اولین فرصت بخرم

کاپا

و

فیلسوف قلب

که دومی از اولی بهتر است

و 

بعد از خواندن هر خط و صفحه

دلت میخواهد نویسنده دوست صمیمی ات بود

در زندگی ات جایی داشت

 

 

 

 

 

۶ نظر ارسال شده است

  1. سلام بهی جان.

    ممنون از معرفی کتاب ها.

    خداروشکر که مامان بهترند.

     

    چه خوب که به راحتی ۲کیلو کم شدی.من ۵کیلو تا وزن ایده ال فاصله دارم ولی نمی دونم چرا اینقدر کند پیش میرم.

    در پاسخ
    سلام گلم خواهش میکنم

    به راحتی راستش نمی خوام کم کنم

    باید سبک غذا خوردنت را عوض کنی
    یا تایم غذا خوردنت را گلم
    ۲۵ شهریور ۰۲ , ۱۶:۵۰
  2. تلاش کردن خوبه.

    اما این حجم از فشار و خستگی نه.

    اخرش که چی؟

    رسالتمون تو زندگی چیز دیگریست

    در پاسخ
    خوشبحال شما!!
    ۲۵ شهریور ۰۲ , ۱۶:۴۰
  3. برای منی که تقریبا مدت طولانی هست وبلاگهای شمارو دنبال میکنم خوندن این نوشته ها که ثمره سالهای تلاش شماست خیلی جالب هست اما یه چیزی ته قلبم این روزها من رو ناراحت می‌کنه اونم رفتن آدمها ازاین کشوره امیدوارم این کارهای مفید شما در انتها مهاجرتتون نباشه بهی جان

    در پاسخ
    سلام مرسی سارا جان
    یعنی برای مهاجرت وکیل حقوقی می گیرند و منشی؟؟
    نه 
    از پارسال نوشتم که می‌خواهم کار جدیدی را شروع کنم
    و حتی خیلی زیاد در موردش نوشتم که از شغل دومم
    بیرون آمدم تا بتوانم کار خودم را داشته باشم
    نمیدونم چرا به ذهنتون مهاجرت رسیده
    ۲۳ شهریور ۰۲ , ۰۲:۳۶
  4. خوشحالم که نظرات منفی روت اثر نداره 

    موفق باشی عزیزم

    در پاسخ
    نظرات منفی؟؟ مگر کسی نظر منفی داده؟؟

    ۲۲ شهریور ۰۲ , ۲۳:۱۹
  5. خانم فکر کنم دیگه وقت کلاس آواز رو ندارید. یک حس خوشایندی داشت که ازش می نوشتید.

    در پاسخ
    مگر میشه نداشته باشم
    آواز خواندن در همه ی بخش های زندگی دارد
    کمکم می کند
    در کارم 
    در رفتارم
    در روحیه ام
    در ابراز افکار و احساساتم
    و...
    استاد آوازم خواست در کنار کلاسش
    کلاس دیگری هم بروم
    معرفی شدم به یک استاد ارمنی 
    باید مفصل در موردش بنویسم
    بارها گفته ام از پست نوشتنم راضی نیستم
    ۲۲ شهریور ۰۲ , ۲۱:۵۳
  6. این احوالت و این شلوغی سرت رو خریدارم بهی جانم . 

    در پاسخ
    عزیزم 
    ۲۲ شهریور ۰۲ , ۲۱:۲۹
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">