ساعت حدود هفت صبح هست
خوب به لحظات ملکوتی تولدم نزدیک می شویم
مامانم از بچگیم تمام تلاشش را می کرد
که حتما مهمونی تولد داشته باشم
استاد استادم اکی داده برای اینکه ببینمش
شماره استادم که صبح رو گوشیم افتاد
میدونستم جواب بله یا خیر استادش را میخواد بگه
امروز اصفهان بودم
و به دلیل سرمای عجیب دیروز
کلی لباس پوشیده بودم