۲۷ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

چهارشنبه به سختی تونستم کارهایی که باید انجام بدم رو تموم کنم

میخواستم کارهایی که از روزهای قبل مونده رو انجام بدم

تا خیالم راحت باشه برای پنجشنبه بیرون رفتن

برنامه ریزی روز پنجشنبه رو تقسیم می کردم بین جمعه و پنجشنبه

و اینجوری حتما به کارم می رسیدم

شنبه نرفته بودم باشگاه

نمیدونم برنامه شنبه ها چیه

هفته آینده شنبه باشگاه تعطیله

دوشنبه ها با توپ و میله مربی کار میکنه

چهارشنبه ها با وزنه و کش

انگشت اشاره دست چپم از شدت کار کردن با وزنه بی حس شده

نمیدونم چرا آنقدر کار کردن با وزنه رو دوست دارم

کلاس قبلی حرکات اصلاحی که میرفتم عشق می کردم می رسیدیم به حرکت با وزنه

دوشنبه بعد ورزش و دوش صبحگاهی
پشت میز بودم تا حدود ساعت هشت شب
شنبه و یکشنبه نرسیده بودم خوب کارهام رو انجام بدم
این بود که هم برنامه دوشنبه رو انجام دادم
هم ی چند تا گزینه از کارهای روز یکشنبه

هفته پیش امید رو در مورد ی موضوعی امتحان کردم

فکر می کنم بتونید حدس بزنید اون موضوع چی بوده

اولش فکر کردم بخاطر کاری که میخوام بکنم  استرس دارم

بعد دیدم نه استرس اصلی من اینه که امید اون چیزی نباشه که تو تصور منه

اینکه بعد از این ذهنیتم تغییر میکنه... یا نه بیشتر از قبل قبولش دارم

ی جاهایی حتی کارم احمقانه و مسخره به نظر می رسید

با خودم میگفتم چه فکری در مورد تو میکنه؟

در نهایت تصمیم گرفتم که ریسک کنم

الان حس خیلی خوبی دارم

خیلی بهتر و عالی تر از چیزی که فکر می کردم رفتار کرد

الان میدونم شخصیتش واقعا محکم و تثبیت شده است

حداقل در این مورد که برای من مهمه...خیلی بیشتر می شناسمش

چیزی رو به روی من نیورد

اما خیلی سر بسته حرف زد

من کامل منظورش رو گرفتم که از بودن با من هدفش چیه

تا حالا همچین حسی رو کنار ی مرد نداشتم

همیشه حس می کردم دیگران فقط دنبال رابطه داشتن و رسیدن به خواسته هاشون هستن

شاید کمی احساس هم قاطی این حس بوده ... شاید هم نبوده

نمی دونم مشاور دوم واقعا میدونست من شبیه امید هستم؟

یا اینکه صرفا از روی رفتار و شخصیت خط کشی شده من و امید گفته بود امید شبیه منه

اما هر چی میگذره

می بینم ما

حد و حدود و خط قرمز های مشخصی داریم تو زندگیمون

آدم های مهم زندگیمون رو به خودمون ترجیح میدیم

خیلی راحت گذشت می کنیم و به همدیگه سخت نمی گیرم

وقت و احساسمون رو دریغ نمی کنیم

اما همین ما دو نفر

تو زندگی و رفتارمون با آدم های دیگه متفاوتیم

ی ظاهر متفاوت داریم برای رفتارمون

سخت میشه به ما نزدیک شد

بضی وقتا فکر میکنم به همون اندازه که حس می کنیم

به هم نزدیک هستیم .... ممکنه از هم دور باشیم

این نزدیک بودنه... در سلیقه و انتخاب رنگ و نوع غذا نیست

حتی در خیلی چیزهای دیگه هم نزدیک نیستیم بهم

اما واکنش های یکسانی داریم به خیلی چیزا

دیدمون به زندگی خیلی شبیه همدیگه است

 

 

 

 

ی بدن درد دلچسب دارم

باشگاه بودم هشت تا نه

و آنقدر خسته شدم که حد نداره

با اینکه بعد مدت ها بالاخره موفق شدم کلاسی که دوست دارم رو برم

بدنم حسابی همکاری کرد برای انجام دادن حرکات

خانم های کلاس هی میگفتن وای چهارشنبه میای میگی مردم از بدن درد

ولی نمیدونن چقدر به حتی همین حس درد احتیاج دارم

ساعت نه و نیم شده و من دوش گرفتم

لباس های ورزشم رو داخل روشویی شستم

فلاسکم رو از ساک بیرون آوردم.....شستم..........دوباره آب خنک کردم

گذاشتم کنارم بلکه عطش صبحگاهی رفع بشه

چهارشنبه صبح رو خونه بودم تا ظهر

کارها خوب پیش رفت و خیالم راحت بود که این هفته خیلی خوب و روی برنامه پیش رفتم