رسیدیم به چهارشنبه
شنبه همگی بخیر
خوب هستید؟
من که یکم حالم بخاطر استراحت اجباری
دوران جنگ بهتره
میخوام کامنت ها را جواب بدم
اما چهار تا کامنت خصوصی دارم و یک کامنت
خصوصی ها را بدون اینکه بخوانم پاک میکنم
دوباره سه تا کامنت خصوصی و یک کامنت
خصوصی ها را باز پاک میکنم
دوباره چهار تا خصوصی و یک کامنت
و این روند همچنان ادامه داره
بعد از پاک کردن خصوصی ها میام که به کامنت ها جواب بدم
یکشنبه نوشت:
فکر کنم همه میدونن بابا مامان من فامیل هستند
وقتی دنیا اومدم مادر بابا نظرش این بود
انگشت های دستم، فرم دستم به بابای مامان
یعنی برادرش رفته
مادربزرگم استعداد عجیبی در تشخیص چهره
بچه تازه متولد شده
رنگ پوستش
اینکه به کی رفته
داشت
خوب من چک کردم
یک پست بیست و هشت دی ماه پارسال نوشتم
با عنوان مارس
جالبه که این ها را گفتم و در کامنت ها
چیزهایی نوشتم
یک پست هم قبل تر هست که عنوانش
۲۰۲۵
پنجره اتاقم بازه و آنقدر خنک هست
که شب ها با پتو میخوابم
امیدوارم این مدت که خونه پدری هستیم
خنک باشه هوا
چون هیچی به اندازه خنکی طبیعی هوا
شب ها موقع خواب نمی تونه حالمو خوب کنه
ما از اصفهان فرار کردیم
و تا برسیم خونه پدری
دقیقا از بخش هایی رد شدیم
که زمان کودکی من بخاطر جنگ
به اون جاها پناه می بردیم