حدود هفت عصر از کوه برگشتیم
خیلی خوب بود
با اینکه دفعه اولم بود
اما تونستم بالا برم
نفس هم کم نیاوردم
حدود هفت عصر از کوه برگشتیم
خیلی خوب بود
با اینکه دفعه اولم بود
اما تونستم بالا برم
نفس هم کم نیاوردم
این روزها حس و حالم یکم عجیب شده
آنقدر زندگیم رو دور تند هست و نمی تونم متوقفش کنم
که حس میکنم کاش یکی ی جایی سوت بزنه
من بایستم
پنجشنبه عصر نوشت:
ساعت خوابم بیشتر از یک ماه است که تغییر کرده
معمولا شب ها ده میخوابم و صبح چهار بیدار می شوم
امروز رفته بودم سفارت برای کارهای ویزام
به دوستم میگم کارهای کنفرانس را دارم
انجام میدم ولی اگر در فرودگاه بگویند
نمی توانی خارج شوی تعجب نمی کنم
راستش انگار قبل از انجام هر کاری
به خیلی چیزهای دیگر هم باید فکر کنیم
چهارشنبه بعد از تمرین دیر رسیدم خونه
فقط دلم میخواست لباس عوض کنم
مسواک بزنم و بخوابم
آنقدر خسته بودم که به دوش
و یا شستن بدنم حتی فکر نمی کردم
دارم از قرار کاری برمی گردم
خیلی عالی بود
چقدر دلم ی مکالمه این شکلی میخواست
بگم بردم؟
بردنی در کار نبود
اما پر انرژی بیرون اومدم
بماند به یادگار برای روزهای غمگینم
من هنوز کامنت ها را جواب ندادم!!
نیمه اول اردیبهشت مثل باد گذشت
و نیمه دوم مونده و کلی کار که باید تیک بخوره