خیلی وقته سراغ وبلاگ نیومدم
به شدت شلوغ بودم،هستم
برای همین خیلی از کارهایی که با گوشی
و لپ تاپ انجام میدادم به صورت خود به خود
حذف شدن!
خیلی وقته سراغ وبلاگ نیومدم
به شدت شلوغ بودم،هستم
برای همین خیلی از کارهایی که با گوشی
و لپ تاپ انجام میدادم به صورت خود به خود
حذف شدن!
خوب به لحظات ملکوتی تولدم نزدیک می شویم
مامانم از بچگیم تمام تلاشش را می کرد
که حتما مهمونی تولد داشته باشم
استاد استادم اکی داده برای اینکه ببینمش
شماره استادم که صبح رو گوشیم افتاد
میدونستم جواب بله یا خیر استادش را میخواد بگه
ساعت حدود هشت صبح هست
و من آنقدر از پنج صبح بدو بدو کردم
حس ظهر دارم
ساعت هفت شب هست
و من که وقتی به وبلاگ نگاه میکنم
می بینم نه روز از مهر رفته و من حتی
یک پست ننوشتم