شماره یک:
میتونم بگم یکی از فشارهای ذهنیم
با شروع کار آزمایشگاه با استاد جان رفع شده
شماره یک:
میتونم بگم یکی از فشارهای ذهنیم
با شروع کار آزمایشگاه با استاد جان رفع شده
دیشب یکی از مانتوهای سرکارم رو با اتو سوزوندم
مامان همیشه اصفهان مانتوهای من را میده خشکشویی
تهران که بودم ی مانتو خنک را شستم و بعدش اتو زدم
وسط اتو زدن فکر کنم حواسم پرت بود
درجه را به جای کم کردن هی زیاد کردم
قشنگ مانتوم برشته تنوری شد!:)))
هر مانتوی دیگه سوخته بود ناراحت نمی شدم
روی خنکی این یکی حساب کرده بودم!!
دوشنبه:
ساعت نزدیک هشت شب هست
و از خستگی هلاک شدم
هنوز کارها تمام نشده
بالاخره خونه را قولنامه کردم
دو روز دنبال خونه بودم
و این خونه را همون روز اول پیدا کردم
روز دوم هم باز دو سه تا خونه دیدم
یک زمانی من اهل ازدواج بودم!
اون فکر می کرد ازدواج ها همه تهش به طلاق میرسه
حتی خیلی صاف و پوست کنده نظرش را به مرحوم
گفته بود
دیشب گل هایی که آماده شد را گذاشتم
روی یک رو میزی خوشگل و عکس گرفتم
فرستادم برای مامان
یکیش را انتخاب کرد و برداشت
امروز مامان تمیز کار داشت
و من هم از دانشگاه ظهر رفتم خونه مامان که
ببینم اگر کاری هست به مامان کمک بدم